سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عجب!

این آأم های امروز همون ادم های دیروزند؟

موندم!

به هیچکی اعتمادی نیست

چه جوری له ات می کنند!

چقدر حرف دارن برات که له ات بکنند

دنیا یه جورنمی مونه

فقط دلم می خواد به یه رنگی از این خونه برم هرچی زودتر خیلی خسته شدم خیلی

آخرش یا مرگه یا فرار!

اما هنوز اونقدر دوسشون دارم که ننگی براشون نذارم!هرچند نصفه حقشونه و اگه بیشتر ازین ادامه بدن حتما این ننگو مهمونشون می کنم

خودش از اول انداخت تو کله ام که یکی باید بمیر!مثل شیطان پرستا!با قرآن هایتو دستش می گه یکی باید قربانی بشه تا آرامش برقرار بشه!

پس بذار اون قربانی من باشم بمیرم راحت بشم

خسته شدم خسته خیلی!

تنفر رو تو سلول سلول بدنم جا داد

فقط می دونم که خیلی بیماره!هردوشون!منم دارم کنارشون بیمار میشم


نوشته شده در  جمعه 90/5/7ساعت  10:42 صبح  توسط بهانه 
  نظرات دیگران()

دلم مرگ می خواد یه مرگ!آروم و بی سروصدا


نوشته شده در  پنج شنبه 90/5/6ساعت  2:23 عصر  توسط بهانه 
  نظرات دیگران()

حرف هایی که توی سرم وول می خورند و جرات بیانشان را ندارم چون باید بابت تک تک کلماتت محاکمه پس بدهی!

حتی توی دنیای مجازی گاهی می خوای ذهنت را خالی کنی فقط همین من که کسی نیستم من یک ادم معمولی ام که فقط دلتنگی هاشو داد می زنه حالا شما می خوای از بین این حرف هابیشتر بشناسیش که چی؟چی می خوای از جونش؟

بذار یکم آروم بگیرم نگران این نباشم که تو می خوای از حرفام چی برداشت کنی

خیلی خسته ام خیلی

حوصله هیچی رو ندارم کلافم کردن این وبلاگ نویسی بیشتر اذیتم میکنه باید کمتربیام نت ووقتی خیلی محتاج میشم بیام اینجا تو این وب بی مخاطب و ناشناس آروم دلم رو خالی کنم امیدوارم هیچ کس اینجارو نخوونه

من به نوشتن با کیبور آروم میگیرم کسی اگه احیانا ازاینجا گذشت بابت اشتغال این فضای مجازی به من ایراد نگیره


نوشته شده در  یکشنبه 90/5/2ساعت  5:12 عصر  توسط بهانه 
  نظرات دیگران()

سلام نازنینم

امشب اولین شبی هست که نیستی!

کاملا نا امیدم از اینکه بخوانیم دست دلم نمی زود به نوشتن!

امشب اولین شب نبودنت!

قرار گذاشته بودم دورت رو خط بکشم!به جرم اینکه راهی به قلبت ندارم به این دلیل که بی توجهی!و بی توجهیت مثل خار توی قلب عاشق من است برای اینکه شک کردم به اینکه لایقم بدانی

امشب اولین شبی هست که نیستی دلم طاقت ندارد نباشی!حتی اگر بودنت برای من فقط یک آی چی باشد که بدانم می خوانیم نه حتی حرف و کلامی!

خیلی وقت است عادتم داده ای به رنج دوست داشتنت حرفی نیست قبلو!ولی اینکه شوق دیدنت رو از من گرفتی!دلم مرده نازنینم!
عزیز دل،عشقم!من برای تنت نقش نداشتم!قرار نبود توی حصار دوست داشتنم باشی!فقط دوستت داشتم!و دارم اما هنوز غرور زنانه ام حکم می کند برایت ناز کنم دلبری کنم شاید کمی دوستم داشته باشی!تو دلت به این چیزها نمی رود می دانم!

اما تو برای من دلبری کن حتی اگر نیتت رنج من باشد

این اولین شب رو چه جور رد کنم؟وقتی پست هایم را نخوانده رد کردی وقتی حتی یک خداحافظ ساده نگفتی!حتی نگفتی کجا می ری

نمی دونم دلت از چه گرفنت تو حودش جا نداد

گلم دیگه می دونی چه مرگمه از امشب هر شبی ککه دلم برات تنگگ بشه یه نامه می نویسم هرچند قرار م این بود که دیگه بهت فک نکنم هرچند که امروز روی اسم قشنگت خط کشیدیم ببخش!

اما دوستت دارم نازنینم عشقم گلم دوست دارم

غریبگی نکنی

مواظب خودتت باش

 


نوشته شده در  یکشنبه 90/3/29ساعت  10:59 عصر  توسط بهانه 
  نظرات دیگران()

از این سیب،نیمی ماله تو...

هرنیمه که بزگترباشد

از سایه این درخت،نیمی ماله تو

هرنیمه که خنکتر باشد

از آسمان این دشت،نیمی ماله تو

هرنیمه که آبی تر باشد

از این قلب خسته اما

هردونیمه به پیشکش تو

هرچندنیمی سوخته و

نیمی پاره پاره تر باشد


نوشته شده در  یکشنبه 90/3/29ساعت  10:49 عصر  توسط بهانه 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
....
....
100?
1005...
1004...
[عناوین آرشیوشده]