عجب!
این آأم های امروز همون ادم های دیروزند؟
موندم!
به هیچکی اعتمادی نیست
چه جوری له ات می کنند!
چقدر حرف دارن برات که له ات بکنند
دنیا یه جورنمی مونه
فقط دلم می خواد به یه رنگی از این خونه برم هرچی زودتر خیلی خسته شدم خیلی
آخرش یا مرگه یا فرار!
اما هنوز اونقدر دوسشون دارم که ننگی براشون نذارم!هرچند نصفه حقشونه و اگه بیشتر ازین ادامه بدن حتما این ننگو مهمونشون می کنم
خودش از اول انداخت تو کله ام که یکی باید بمیر!مثل شیطان پرستا!با قرآن هایتو دستش می گه یکی باید قربانی بشه تا آرامش برقرار بشه!
پس بذار اون قربانی من باشم بمیرم راحت بشم
خسته شدم خسته خیلی!
تنفر رو تو سلول سلول بدنم جا داد
فقط می دونم که خیلی بیماره!هردوشون!منم دارم کنارشون بیمار میشم